۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

شوق


تردید بر سر دو راهیها تمامی عمر ما را به سر گشتگی دچار ساخته
چه بگویمت ؟ چون بیندیشی هر انتخابی هولناک است!

من شوق را به تو خواهم آموخت!
وجودی هیجان انگیز. نه آرام و سر به زیر.
من در آرزوی هیچ آسایش دیگری جز آسایش خواب مرگ نیستم!
ای مزارع گسترده که در سپیدی سحر غوطه ورید، من شما را بسی دیده ام.
ای دریاچه های آبی، من در موجهایتان غوطه ها خورده ام، هر نوازش نسیمِ خندان مرا به تبسم واداشته و من از بازگو کردن آن برای تو خسته نمی شم!
شوق را به تو خواهم آموخت...


ای انتظار تا کی ادامه خواهی داشت ؟ و اگر به پایان برسی با چه می توان زیست؟
ای انتظار! فریاد می کشیدم: آخر انتظار چه ؟ چه؟
از انتظارها برایت سخن خواهم گفت !
دشت و هامون را از پس تابستان دیده ام که چگونه در انتظار به سر می برد، در انتظار اندکی باران!
آسمان را دیده ام که چگونه در انتظار سپیده دم می لرزد!
من در انتظار شما به سر می برم ،
ای رضایت خاطر ! من در جستجوی تو هستم، تو همچون سپیده دمان زیبایی!

how to speak love


و اینگونه بود که سخن آغاز کردند :
...
با سکوت ... سکوت!
اولین آوایی که به گوششان رسید صدای شکستن سکوت بود !
نمی دانم بعد از اون اولین صدا کدوم حرف بود که به همه چیز معنی می داد .. فقط مهم بود که منظورت چی باشه !
نمایش" داستان آن خرس پاندایی که دوست دختری در فرانکفورت داشت " را دیده ای یا نه ؟
اوج داستان این جوریه:
... یه آ بگو انگار می خوای بگی برام آب می آری ؟
- آ ؟
... یه آ بگو انگار می خوای بگی خوابت می آد !
- آ!
... یه آ بگو انگار می خوای بگی گرسنمه!
- آ !
... حالا یه آ بگو انگار می خوای بگی سلام .
- آ.
... حالا یه آ بگو انگار می خوای بگی دلت تنگ شده بود .
- آ .
... یه آ بگو انگار می خوای بگی .... هر چی می خوای!
- آ
... آ
- آ
... آ
- آ
...
...



شاید واسه اونا این آ نبود که همه چیز بود شاید ب بود شایدم پ یا حتی
اما ای کاش لب نداشتن برای حرف زدن نه مثل اون غلامحسین که لب نداشت برای خندیدن نه ...
شایدم اصلا مثل همون !
اما کاش حرف نمی زدن ... من از این دور می دیدم که داره چی می شه ...:
حرف نزن!
وقتی نمی تونی بگی نگو ! دِ نگو! نگو دیگه!
حرف زدن بلد نیستی حرف نزدن که بلدی .



کاش فقط چشماشونو داشتن !
و دیگر هیچ !
اون وقت دیگه من از ترس نمی لرزیدم ...
ترس از اتفاق افتادن تشدید ...
(یه بار نمی دونم سال هزار و چند همین پدیده ی تشدید یه پل خیلی بزرگ رو خراب کرده)
وای خدای من! اینا حرفاشون عین هم دیگه است!

۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

عشق و اعتقاد


هیچ رفتی رفت حقیقی نیست و هیچ ماندی ماند ابدی

کم کمَک به یاد می آورد :" اعتقاد هم مثل عشق دردسرها دارد. شاید که جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی دانیم..."
پ.ن:
این قدر دوستش دارم این دو تا جمله رو که دو بار گذاشتمش!

کویر


" شامگاهان زائران زمین و آسمان خیره بر آن گسترده ی سیاه ستاره باران بی ترس از پهناوری خوف انگیز بیابان بر خاک گرم دراز می کشند. آرام آرام شکوه بی پایان آسمان کویری - که آسمانی ست بسیار نزدیک با ستارگانی گویی در دسترس - ایشان را به حالی غریب می کشاند و از آن حال به حالی دیگر تا احساس تدریجی محو تن... تارهایی از حس بدن
.... اینگاه چون خوابگردان بی خبر از خویش نرم بر می خیزد .... با آن صدای پردیسی که خداوند به او داده بود - شاید برای چنین شبی و چنین شب هایی.... شاید

صدا در سینه ی صبح بلورین از جنس غم بود و از جنس پروانه
از جنس باران .. شعر .. لبخند
از جنس مهر خالصانه ی انسان به صفای روح
از نجس گلاب ناب تازه مقطر

شب کویر سرشار از خداست.
اگر شبی نیمه شبی دل به کویر بسپاری و صدای راه رفتن خرامان ستارگان را بشنوی
و درخشش هزار خورشیدی آسمان کویر را ببینی
و کهکشان را
و جاده های شفاف قلب آسمان را
و شهاب های خط نورکشان را بیابی
و آن خاموشی سحرآمیز پر غوغا را بشنوی
و نفس باد نمکین کویری را مشک فشان ببویی
و جوان شدن دمادم عالم پیر را باور کنی
و سماع صوفیانه ی روح را احساس کنی
خواهی دانست که شب کویر سرشار از خداست و کویر گوشه ای از ملکوت "
نادر ابراهیمی

عشق و اعتقاد


هیچ رفتی رفت حقیقی نیست و هیچ ماندی ماند ابدی

کم کمک به یاد می آورد : اعتقاد هم مثل عشق دردسرها دارد. شاید که جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی دانیم...

آب نبات


لبخند تو
آب نباتی قرمز بود
با طعم چسبناک شادی
یعنی
هدیه ای کشدار و بی روبان

آب نباتت
به کوچکی لبخندی بود
اما
دهان جهان را شیرین کرد

لبخند آب نباتی
بزرگترین شیرینی ای شد
که جهان به خاطر سپرد
به خاطر زندگی

زندگی



زندگی یک آرزوی دور نیست
زندگی یک جستجوی کور نیست
زیستن در پیله پروانه چیست
زندگی کن! زندگی افسانه نیست
گوش کن! دریا صدایت می زند
هر چه ناپیدا صدایت می زند
جنگل خاموش می داند تو را
با صدایی سبز می خواند تو را
زیر باران آتشی در جان توست
قمری تنها پی دستان توست
در وجودت کوه و دریا هر دو سبز
آفرینش از تو پرگل از تو سبز
زیستن در پیله پروانه چیست
زندگی کن زندگی افسانه نیست
پیله ی پروانه از دنیا جداست
زندگی یک مقصد بی انتهاست
هیچ جایی انتهای راه نیست
این تمامش ماجرای زندگی است
گمشدن در خاکی قلب زمین
معنی آن: " رفتن و رفتن " همین!

۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

گندمِ من

پشت به پشت هم، زانو بغل کرده توی سینه، مثل دو تا جنین نشستیم میونِ قلب هم!
و من چه سرشارم امروز " dance me to the end of love" و پاها خسته، خسته از دویدن!
و من پرم از هیجان، هیجان کشفِ لحظه به لحظه ی تو....
"بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی می کارم مال تو"
- تو رو یاد چی می اندازه؟!
- یاد مامانم ... اون روز که با تمام آه دنیا یکی شده بود و گفت:
بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یاد همه ی مامانای عاشق دنیا!
- منو یاد عاشقی می ندازه، یاد قلب یه مرد عاشق، یاد یه مامان عاشق!
و من لرزش دستات رو روی کمرم احساس می کنم ، نرم نرم و آروم.... و بعد پاهات که حالا دو طرف پاهای بغل شده ی من قرار دارن. تازه می فهمم که چرخیدی و من حالا تکیه دادم به سینه ات! و زمزمه ی یه مرد عاشق:
- اهل طاعونی این قبیله ی مشرقی ام
تو ای مسافر شیشه ای شهر فرنگ
پوستم از جنس شبِ
پوست تو از مخمل سرخ
بوی گندم مال من .... راستی دقت کردی چه گندم زاری اند این موهات؟
تو داری از عطر گندم می گی و من به یاد داسِ مرد کشاورزِ عاشقِ گندم و گندم زار می افتم
- می دونی، اون روز مامان خیلی خسته بود ... و من اون روز شکستم
- چی شد اون روز؟
- ...
....
...
....
قرار بود من کشف کنم تو رو و حالا دارم بخشی از وجودم، خاطراتم، لحظه های ناب کودکیم رو برات می گم!
دستات دیگه رو کمرم نیستن. اومدن روی صورتم انگاری دارن تک تکِ اشکام رو می شمارن!
من به یاد شرم بابا از مامان می افتم اون روز و قصه های تلخِ زندگی...
و صدای تو که بلند داد می زنی:
- تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش من به فکر یه اتاق اندازه ی تو واسه خواب
تن من خاک منِ ساقه ی گندم تنِ تو تنِ ما تشنه ترین تشنه ی یک قطره ی آب
بوی گندم مال من هر چی که دارم مال ...
نمی ذارم ادامه بدی...
- مردا عاشق نمی شن، یعنی می شن ها... ولی عشقشون مثل عشق کشاورز به گندم زارِ!
- زنا چی؟
- اونا جنس عشقشون فرق داره، اونا عاشقِ گندم زار نمی شن چون خودشون گندم زارن. عشق اونا از جنس عشقِ گندم به کشاورزِ!
من از عشق مادرانه می گم، تو از کامل شدنِ یک زن با زایمان!
من از عشق گندم به کشاورز می گم تو از تفاوتِ قیمتِ گندم خرمن کوبی شده با نشده!

و من به غمِ چشمانِ مامان می اندیشم آن زمان که خواند:
"بوی گندم مال من هر چی ...."
صدای نفس هات رو می شمارم که با صدای بادِ پیچیده تو موهای من قاطی شده ... صداهای درهم و برهم ... قاطی و پاطی.... توی باد تو می گی:
"بوی گندم مال من .... تنِ ما تشنه ترین تشنه ی .... تنِ من خاکِ من..... ساقه ی گندم تنِ تو موهات گندم زارن ...... پوستِ تو از مخمل ...."
و صدای خودم که:
"شهر تو شهر فرنگ آدماش ترمه قبا
شهر من شهر دعا همه گنبداش طلا
تن تو مثل تبر تن من ریشه ی سخت
تپش عکس یه قلب اما مونده رو درخت"
حالا حتی می تونم گرمای نفس ت رو روی گونه هام حس کنم و سر خوردن دستات رو از زیر دستم تا روی کمرم و حلقه شدنشون دورم!
نه !!!

..."نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم
تو آخه مسافری
خونِ رگِ این جا منم!
تن من دوست نداره زخمیِ دست تو بشه "...
بلند می شم!

و حالا فقط چشمات که هاج و واج موندن رو من و وا رفتن دستات!
حالا با هر کی که هست هر کی که نیست داد می زنم:
"بوی گندم مال من
هر چی که دارم مال من
یه وجب خاک مال من
هر چی که می کارم مال من!..."
پ.ن:
ادامه دارد به شدت!...

۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه

امید

بارون داره تند تند به شیشه ی ماشین می خوره، برف پاک کن خستگی ناپذیر به بازی بامزه ش با قطره ها ادامه می ده که صدای تو سکوت رو می شکنه:

- من همیشه فکر می کنم وقتی بارون می آد در واقع این خداست که داره گریه می کنه، بارون های تندِ یه دفعه ایِ پرازرعد و برق نشون از بغض خیلی وقت نترکیده ی اون دارن...
- هی از اون بالا نیگاه می کنه، نیگاه می کنه... یه هو به یه جایی می رسه که دیگه نمی تونه فقط نگاه کنه ... این جور گریه ها صداشون بلندتره...
- گریه نشونه ی خوبیه... نشونه ی امیدواری...
وقتی گریه می کنی یعنی هنوز امید داری که با اشکات دلِ یکی رو نرم کنی(شاید خودت)، هنوز امید داری که با اشکات
بتونی ردّ رنجی رو که کشیدی بشوری، پاک کنی، پاک بشی، هنوز امید داری که با اشکات ....
...

- پس بارون یعنی هنوز خدا، آسمون به ما امیدوارن!
برف که می آد چی؟
- اون موقع یعنی دیگه خدا خیلی نا امید شده، اشکی برای نرم کردن دل کسی نداره.... یه روکش سفید روی همه چیز می کشه!
انگار با پاک کن دفترت رو پاک کنی تا دوباره بتونی روش بنویسی!

- یا شایدم می خواد همه مون یخ بزنیم، تکون نخوریم...
مثل باکتری ها که فریزشون می کنیم تا رشد نکنن!
- دلم برف می خواد!
یعنی جدا خدا هنوز نفهمیده که وقت بارون نیست، وقت برفِ؟!
...
...